در زمانی که قوم  وحشی مغول به خراسان و نیشابور هجوم آورد و دست به کشتار زد، از جمله کسانی که به دست آنها اسیر شد شیخ فریدالدین عطار نیشابوری عارف بزرگ بود. 

مغولی ، اورا کشان کشان با خود می برد. کسی پیر فرزانه را شناخت وبه سرباز مغول گفت: هزار سکه طلا به تو میدهم او را به من واگذار.

شیخ به مغول گفت: ارزان نفروش که بیش از این می ارزم !

مغول او را با خود می گرداند تا بیشتر بفروشد. بیش از آنکه گشت و خسته بود تا کسی او را گفت : این پیر را به کیسه کاهی بیش از این نخرم !

شیخ مغول را گفت: بیش از این هم نمی ارزم !!

مغول خشمگین شد وسراز بدن پیر فرزانه جدا کرد....!