کریم خان زند عادت داشت صبح زود در حیاط ارگ کریم خانی ناشتایی بخورد ومقرر کرده 

بودکه پس از ناشتایی درب ارگ را بگشایندتا مردم مستقیما به او رجوع کنند وعرایض خود

رابگویند،به ویژه اگر ظلمی برآنها رفته باشد تا خودکریم خان شخصا از او رفع ظلم کند واین

جدای ازگزارشات چشم وگوشهای کریم خان در بین مردم وحتی سرکشی شخصی با 

لباس مبدل دربین مردم برای اطلاع از احوالات آنها بود.... یک روز صبح زودهنگام خوردن

ناشتایی،صدای دادو فریاد ضعیفی پشت درب ارگ به گوشش رسید. به مباشر گفت:

ببینید چه صدایی است این وقت صبح؟

مباشر رفت و بازگشت وگفت:قربان،مردی آمده تا عریضه به شما بدهد که اموالش را

دزدیده اند واصرار دارد که الآن شما را ببیند.  کریم خان گفت مگر نمی داند ما بعد از

خوردن ناشتایی درب را می گشاییم، آنوقت می تواند بیاید؟ بگویید صبر کند مانند بقیه

به وقتش بیاید. مباشر رفت ودوباره آمدکه:قربان  می گوید نمی شود صبر کرد،تا دیر

نشده باید دزدان و اموالش را بیابید،و جسارتا گفت: از عدل شما بعید است که با 

فوت وقت از رعیت ،او را به ظلم مبتلا کنید..!

کریم خان کمی عصبانی شد وگفت او را بیاورند.

مرد را به حضورکریم خان آوردند.مردی بود جا افتاده وسال گذشته،که با ادب ایستاد و

سلام کرد. کریم خان با دلخوری گفت:مگر نمی دانی که باید به وقتش به حضور برسی

و الآن وقت خوردن ناشتایی ماست؟ مرد گفت: ای امیر ، امری که مرا وادار کرد به

حضور برسم، ناشتایی وخوردن را بر من زهر کرده،چگونه می باید صبر می کردم؟

کریم خان از او پرسید:مگر چه شده؟ مرد سالخورده گفت: دیشب به سرای خود که در

بالای دکان من است به آسودگی خفته بودم که صبح بیدار شدم وفهمیدم دزدان دکان مرا

غارت کرده و تمام پارچه های مرا برده اند وبه خاکستر نشسته ام.حال از تو تقاضا دارم

تا دیر نشده،دزدان واموال مرا بیابی که عیال وارم وخسارت دیده.

کریم خان که هنوز از بی وقت آمدن مرد دلخور بودگفت: در آن ساعت که اموال ترا بردند

به چه کار بودی؟ مرد گفت نیمه شب بود ومن خفته بودم. کریم خان گفت: ای مرد ،در

دکانت آنهمه متاع و پارچه بود و تو بالای دکان در  سرایت به آسودگی خوابیده بودی و 

هوشیار نبودی؟ چرا؟

مرد درجواب این سوال کریم خان با قاطعیت جواب داد: آری من به آسودگی خوابیده بودم

چون اطمینان داشتم که تو بیداری..!

کریم خان لقمه بر زمین گذاشت واز این حرف مرد یکه ای خورد واندکی تامل کرد وگفت:

راست گفتی آسایش ملک و رعیت به هوشیاری و بیداری حاکم وگماشتگان آن است

بعد رو به سرکرده نگهبانان کردوگفت: من چاشت خود را تمام نخواهم کرد مگر آنکه

اموال این مرد را به او بازگردانده ودزدان سیاست شده باشند.  با این حکم، ساعتی

بعد دزدان که در کاروانسرایی با اموال دزدیده شده قصد ترک شهر را داشتند،دستگیر

شده واموال پارچه فروش را به او بازگردانده ودزدان را به قاضی برای مجازات سپردند،

وبه این وسیله  یک بار دیگربا تذکر درست یک نفر از رعیت، حاکمی دوباره به مسیر

عدالت بازگشت. وجز این نیست که آسایش و امنیت یک جامعه وکشور به دست

مسئولان، وانجام وظیفه درست ماموران حکومت آن جامعه وکشور است، و در این

وانفسای افزایش آمار سرقت و زورگیری،باید علیه آن جهاد ومدیریت جهادی صورت گیرد.

م.ر.ندیم پور                   21-2-93                          h27