واکاوی فروپاشی انقلاب‌ها


استاد شهید مطهری: «من تاکید میکنم اگر انقلاب در مسیر برقراری عدالت اجتماعی به پیش نرود مطمئنا به نتیجه نخواهد رسید و این خطر وجود دارد که انقلاب دیگری با ماهیت دیگری جای آن را بگیرد.»

بدون شک در جمهوری اسلامی ایران یک اصل٬ اصل اول و آخر است و در سر لوحه اصول قرار دارد آن هم حفظ و بقای جمهوری اسلامی ایران است ( که دستاورد و حاصل مجاهدت های حدود 1300 سال شیعیان می باشد) و حفظ نظام از اوجب واجبات است. 

لذا در این راستا با بررسی برخی انقلابهای مطرح جهان و مطالعه دیدگاه های برخی صاحب نظران پدیده انقلاب را واکاوی کرده و مورد توجه قرار داده ایم.

چگونه زنگ خطر برای انقلاب ها به صدا در می آید؟ و چگونه یک انقلاب٬ رحم انقلاب بعدی می شود؟

و یا چگونه زمینه فروپاشی آن انقلاب به وجود می آید؟  و یا در شکل سوم٬ چرا برخی وابستگان به یک انقلاب برای صیانت و حفظ موجودیت آن٬ اصلاحات مفید و قانع کننده را طریقه منطقی و درست می دانند؟

افلاطون: «جامعه از طریق اشرافیت به استبداد می رسد. »

هابر ماس: «(مکتب فرانکفورت) سرمایه داری در مرحله  پیشرفته تر خود به فاشیسم می رسد.  »

ابن خلدون: «عمران بدوی با از دست دادن عصبیت خود به عمران حضری می رسد و عمران حضری تبدیل به اشرافیت می گردد و در این مرحله حکومتها باید منتظر سقوط و جانشینی دیگر از بدوی ها باشند.»

آلکسی دوتوکویل در خصوص شرایط و علل انقلاب در عصر نوین می گوید: «انقلاب های دوران نوین از آن گونه انقلاب هایی خواهند بود که نشانه پایان نظام قدیم و فرا رسیدن دموکراسی است و ماهیت سیاسی دارند.»

این انقلاب ها نه در هنگامی که اوضاع روز به روز بدتر می شود بلکه در زمانی که اوضاع بهتر می شود اتفاق می افتد( یعنی جامعه در شرایط ثروتمند و رونق ظاهری قرار می گیرد. )

سیر انقلاب ها نشان داده است که پدیده هایی مسری، جامعه را در برمیگیرند. 1-تحقیر 2- بی اعتنایی (نسبت به مردم) و این پدیده ها در پایان کار هر نظام، خود را نشان می دهد.

معمولا نظام های حکومتی در لحظه ای دچار سقوط می شوند که دیگر کسی برای بقای آنها حاضر به جنگیدن نیست. در ورود به این دوره٬ نابرابریهای سیاسی ظلمی علاج ناپذیر می شود. امور به دست کسانی می افتد که از آستانه قابل تحمل هم فراتر رفته اند. بجای تدبیر امور٬ متوسل به اقدامات کلیشه ای شده و به مرض مسری انقلاب های رنگ باخته تن میدهند که با به خیابان کشاندن نیروهای باقیمانده خود٬ (با بهانه های مختلف) حالت احیاء و با نشاط بودن خود را به رخ می کشند. آن هم با نیرو های هر چند تطمیع شده اما در معرض فشارهای روانی خود ساخته و اصطکاک تقابل های اجتماعی ای که به مرور زمان رمقی برای آن ها باقی نمانده است. (مانند انقلاب فرانسه٬ انقلاب روسیه )

سیر نزولی انقلاب های جهان قبل از سقوط همیشه به اینجا ختم می شود که آیا با خشک سری و لجاجت٬ مسیر و رویه کنونی را ادامه دهند یا که برای بقای نسبی خود به نوعی (مشروطه ) تن بدهند و در این شرایط اتفاق ناگوار و تلخی که از سوی رهبران و تصمیم گیران انقلاب می افتد این است که نیروها و حامیان اصلی خود را در معرض حامیان جدیدی بگذارند. زیرا بر اساس بخشی از سرشت بشری که خود را خواستن است٬ معتقد به بقای اصلح اند و چون در سیر انقلاب همیشه با همین احساس اصلح بودن فعالیت و زندگی کرده اند٬ بقای خود را حق و به صلاح جامعه می دانند.

و لذا در چنین موقعیتی تغییر آرمان ها و یا کنار گذاشتن آرمان ها هم اگر به این کار کمک کند امری محتوم و قطعی خواهد بود و ابایی ندارند.

سیر انقلاب ها نشان داده است که پس از طی دوران شور و حیات پر نشاط خود به جایی می رسند که معضل اساسی آن٬ وجود مشکلات اجتماعی بر سر راه می شود. و ریشه مشکلات اجتماعی، همیشه در هر جامعه ای از ناتوانی و بی تدبیری و ناکار آمدی متولیان و کارگزاران جامعه ناشی می شود.  متاسفانه همسو با عدم هوشمندی و درایت برخی از صاحب منصبان٬ عدم هوشمندی و درایت برخی از مردم نیز در مقاطعی از زمان (که از حساسیت بالایی بر خوردار است) مزید بر علت می گردد.

مشکلات اجتماعی وقتی بیشتر می شود که اندیشمندان و تصمیم گیران جامعه در وضع پارادکس قرار دارند. از یک سو میل به سرمایه داری در آنها می جوشد و از سوی دیگر خصلت سوسیالیستی از خود بروز می دهند و شعارهایی از قبیل عدالت٬ و رفع تبعیض و نابرابری را سر لوحه فعالیت های خود قرار می دهند٬ و بر خلاف رویه آزار دهنده ای که دارند٬ همگان را به محبت و برادری و مودت فرا می خوانند. در این جهت روند مشکل گشایی و تدبیر امور به سمت و سوی ایجاد نهادها و سازمان های غیر ضروری و ناکارآمد سوق پیدا می کند٬ که بعضا در مسیر موازی با نهاد های اصیل انقلاب و جامعه قرار دارند.

اندیشمندان و صاحب نظران اجتماعی معتقدند که در روند فراز و فرودهای انقلاب ها آشوب های کوچک و بزرگ خیابانی متقابلا با آشوب های خیابانی پاسخ داده می شود و یا در مهار سرکوب واقع می گردد. آنگاه پیش درآمدهای یک انقلاب در انقلاب شکل می گیرد. اندیشمندان و متفکران نکته سنج در این تقابل و تنش ها خطر آسیب دیدن فرهنگ جامعه در سطح خرد و کلان را گوشزد می کنند که برخی ارزشها و هنجارهای متعالی و فاخر یک جامعه دستخوش خدشه و آسیب و تلاطم ها و بی خردیها و غفلت ها می شود. اصول اجتماعی ای که در انقلاب ها (برای دسته بندی) وجود داشته٬  از این قرار است:

۱- کشورهایی با ابعاد کوچک (جغرافیایی و جمعیتی) نیاز به حامی بزرگ و نوعی پدر خوانده دارند و در واقع خود  سر شاخه انقلابی بزرگترند.

۲- کشورهایی با ابعادبزرگ (جغرافیایی و جمعیتی) هیچگاه با تهدیدها و فشارهای بیرونی به خطر نمی افتند. سقوط نخواهند کرد و آنچه پایه های انقلاب اینگونه کشورها را لرزان خواهد کرد و شرایط سقوط را فراهم می سازد ضعف های داخلی و تنافضات و تقابل های درونی، به ویژه تبعیض است.

۳- اصل توقع، توقعات اجتماعی از امور ذاتی انقلاب ها است. انقلاب برای این صورت می گیرد که توقعاتی برآورده شود. این توقعات در هر انقلابی به صورت خود جوش و یا رسمی دسته بندی می شود. بعضا در دسته متعالی قرار گرفته و جزو نوامیس و آرمان انقلاب قرار میگیرد و بعضا جزو دسته عملیاتی و نیازهای جاری و ضروری جامعه قرار می گیرند. در اصل نزدیک شدن به این دو دسته توقعات است که دوام و پایداری انقلاب را تضمین می کند و دور شدن از آن اسباب سقوط یا مشروطه شدن انقلاب را بوجود می آورد.

۴- هر انقلاب و هر کشوری بدون تردید برای رسیدن به آرمانها و برآوردن توقعات مردم و ایجاد زمینه حرکت های متعالی و فرهنگی باید به دو بخش از اقتدار و امنیت دست پیدا کند. ۱- امنیت سیاسی ۲- امنیت اقتصادی.

۱- امنیت سیاسی،که همیشه از راه اقتدار نظامی و علمی حاصل می شود. قرار گرفتن در جایگاه قدرتمند و پرصلابت نظامی و همچنین موقعیت رفیع و معتبر علمی در جهان بعلاوهء دیپلماسی سازنده که می تواند مکمل بوده و بر جذابیت اقتدار بیافزاید. این بخش بیشتر جنبهء بیرونی و خاستگاه فرا ملی دارد.

۲- امنیت اقتصادی٬ که از مجموعه فعالیت های زیر بنایی حاصل می شود. اعم از کار و تولید فراتر از انباشت در حوزه های مختلف کشاورزی و صنعتی. بعلاوهء توزیع منطقی کالا و فراورده ها در جهت رفاه عمومی و صادرات و واردات مدبرانه و نظام بانکداری شریف و کارآمد و برخی امور دیگر٬ تا موضوعی به نام فقر و احتیاج و آزمندی و فاصله طبقاتی منحوس و تبعات اجتماعی و روانی آن ها باقی نماند. زیرا مردمی که تحت فشار فقر و آزمندی و فاصله طبقاتی هستند هیچگاه انگیزه و حوصله و شرایط پرداختن به معنویات و کسب فضیلت ها و معارف عالیه را ندارند و این بخش بیشتر جنبهء داخلی و خاستگاه درون اجتماعی دارد این دو بخش برای اعتلا و توسعه و استحکام یک انقلاب و یک کشور مانند دو بال هستند که قوام و دوام هر دوی این بالها به یک انقلاب و یک کشور توان پرواز می دهد. اما صرفا پرداختن به یک بخش و غافل شدن از بخش دیگر٬ قطعا انقلاب و حرکت آرمانی یک جامعه را زمین گیر خواهد کرد و آن را به سکون و جمود می کشاند.

معمولا کشورهایی که از اقتدار اقتصادی برخوردار هستند،  اقتدار سیاسی را نیز همراه با آن کسب می کنند. اما انقلاب های سقوط کرده معمولا بر عکس عمل کرده اند. تمام هم و غم خود را متوجه اقتدار نظامی و علمی کرده و جذب و محو رقابت های تسلیحاتی شده اند و نظام اقتصادی از دستشان در رفته و در کاستی ها و فشارهای اقتصادی کمر خم کرده اند و در رقابت های اقتصادی عقب افتاده اند و در میان مدت هم آسیب های اقتصادی و آسیب های اجتماعی و سپس فر هنگی را بوجود آورده اند. به تدریج پایه های انقلاب سست شده و شرایط فرو پاشی (از درون) به وجود آمده است و مصداق بسیار روشن و معروف، فرو پاشی انقلاب سوسیالیستی کمونیستی شوروی سابق است که در اوج قله نطامی و علمی از ناحیه آسیب های اقتصادی و سپس اجتماعی و فرهنگی منهدم شد و از صفحه روزگار محو گردید.

به بهانهء این مطالب٬ نظر مسئولان و متولیان نظام را به برسی کاربردی انقلاب های جهان و نظریه های جامعه شناختی آن جلب میکنم٬ تا با تاسی به پیام سوره شریفه عصر٬  چهار توصیه را اساس فعالیت های خود قرار دهند.

۱- ایمان ۲- درستکاری ۳- تحقیق ۴- برنامه ریزی ،  تا خود و مردم و انقلاب را دچار خسران نکنند و به سوی پیشرفت و تعالی سوق دهند... انشاءالله.


روزنامه اطلاعات، نوزدهم دی ماه سال 1391

حشمت اله قلی پور ، استاد دانشگاه