بعدازظهرمترو مثل همیشه شلوغ بود
زن میانسالی چسب زخم میفروخت:
آقایون! برادرا ! چسب زخم بسته ای دو تومن. بخرید . به درد میخوره. قیمتی نداره.بسته ای دو تومن...
و وقتی که دید کسی رغبتی برای خرید نداره به سمت واگن بعدی ادامه داد: آقایون چسب زخم.....
وقتی رد شد ، از صندلی روبرو جوانی نیشخند زنان رو به بقیه گفت: بابا از بس داروخانه به جای بقیه پولمون چسب زخم داده ،خونه مون پر شده از چسب زخم ! نمی دونیم چیکارش کنیم...هه .. والا...
بعضی ها به علامت تایید سر تکان دادند و بعضی مثل پیرمرد کنار پنجره سرشان در لاک خودشان بود.
اما بعداز کمی سکوت این پیرمرد بود که سرش را به آرامی بالا آورد و سخن گفت:
،، اینقدر زخمامون زیاده که نمیدونیم این ها رو به کدوم زخممون بزنیم!!!!! ،،
حالا تقریبا همه به هر شکلی حرف پیرمرد را تایید میکردند و بعضی هم نفسشان را مثل آه بیرون میدادند.
همه این حرف دو پهلو را خوب می فهمیدند....
م.ر.ندیم پور. H877