تراژدی معرکه
سراسیمه خودش را به میدان رساند
نگران بود
و مردم درحال پراکنده شدن.
مرشد و پهلوون
قیافه هاشون مثل مجسمه .
و حدسش درست بود
یک فاجعه.
بچه مرشد
روی زمین خوابیده بود
زمزمه مردم:
،، نمیدونست مار تو همون کیسه است،،
نمی دونست
نمی دونست!
م.ر.ندیم پور ۲۱-۹-۹۶ h869
----------------------------------------------
برزخ زندگی
شبیه امسال بود
وعده های پارسالت
شنبه تا پنجشنبه
هربار که پرسیدم:
بلاخره ما کی میرویم؟
و تو گفتی:
بعداز چهلم ، اصلا بعداز عید!
وهنوز هم و امسال هم،
دراین شهر غریب
دستفروشی میکنیم
بدون پدر!....
م.ر.ندیم پور ۲۲-۹-۹۶ h870
------------------------------------------
عشق جعلی
انگار ترفندش گرفته بود
دختر که پیاده شد
شیشه را پایین داد
و به کنایه گفت:
هی! چی شد که رد نکردی؟
و دختر گفت:
اما تو ، ٬٬ رد٬٬ شدی! از همه چی،
از این امتحان،
و رفت!
م.ر.ندیم پور ۲۲-۹-۹۶ h871