سبد کالاشو گرفته بود. تابه سر خیابون برسه ،تو ذهنش هزار تا نقشه براش کشیده بود .

اولش براش سنگین نبود. ولی حالاداشت خسته میشد.باخودش گفت: می ارزه کرایه بدم

تاخونه برسونم.