گاهی یک تصویر گویای هزاران کلمه است و گاهی یک بیت شعر میتواند بیانگر همه احساس  انسان یا جوابی پرمعنا به مخاطبان باشد و گاه همین یک بیت شعر دهان به دهان میگردد و در رهگذر زمان تبدیل به ضرب المثل و پندارِ جامعه میشود و مانند باوری نسل به نسل منتقل میگردد.

این دو بیت که می خوانید دو بیت اول غزل "در اوج آرزو" اثر ماندگار استاد هوشنگ ابتهاج است که بهانۀ  آوردن این ابیات را خواهم گفت و در انتها غزل کامل را هم خواهید خواند:

   بگذار تا  از این  شب دشوار بگذریم

  وانگه چه مژده ها که به بام سحر بریم

  رود رونده سینه و سر می زند به سنگ

  یعنی بیا که ره بگشائیم  و بگذریم...

 چندسال پیش برای انجام پروژه ای به کلینیک خانم روانپزشکی رفته بودم ، در حین کار متوجه شدم دکوراتوری که برای کار دعوت شده بود همین ابیات فوق را بزرگ و بر روی پارچه مخمل مشکی در آورده  و با حوصله حروف آن را بر روی دیوار نقره ای رنگ می چسباند(تصور کنید چقدر زیبا بود). خانم دکتر که علاقه مرا نسبت به شعر میدانست نظر مرا در مورد این کار جویا شد و من ضمن تحسین انتخاب شعر و کار هنرمندی که داشت کار میکرد از او پرسیدم: حالا چرا این دو بیت شعر ابتهاج را انتخاب کردید؟

که خاطره ای مربوط به چندماه قبل را برایم بیان کرد که جا دارد عینا آن را بازگو کنم.

خانم دکتر گفت: چند ماه پیش یک پسر جوانی که وقت قبلی هم نگرفته بود به مطب من می آید و با اصرار از منشی تقاضا میکند که منتظر بماند تا با من ملاقات و مشکلش را مطرح کند. در مدتی که من با بیماری در اتاقم مشاوره داشتم  آن جوان در اتاق انتظار چشمش به همین ابیات که بصورت تابلویی کوچک به دیوار نصب کرده بودیم وبه دلایل زیاد به آن اعتقاد داشتم، می افتد و مدتی طولانی غرق در تماشا و مرور آن میشود. منشی تعریف میکرد که دیده بود این جوان چگونه مات ومبهوتِ تابلو شده بود و چشم ازآن بر نمیداشت. برای او دیدن این قبیل افراد و حالاتشان عادی بود ولی حرکت بعدی آن جوان غیر عادی بود. وی پس از خیره شدن طولانی به اشعار تابلو به یکباره به خود آمده و به منشی میگوید: من میروم.!  منشی میپرسد:چرا؟ شما که هنوز ویزیت نشده اید! پس آن همه اصرار برای چه بود؟ که جوان میگوید: من با همین اشعار جوابم را گرفتم و فهمیدم که چه باید بکنم.!

 حدود دو هفته پیش همان جوان با یک گلدان گل به مطبم آمد و تعریف کرد که چگونه پس از شکستهای بسیار و ناامیدی از ادامه زندگی با توصیه ی یکی از آشنایانش به مطب من می آید در حالیکه این کار را هم بیهوده میدانسته و خسته از همه ناکامی ها فقط به عنوان فرصتی برای درد دل به این ملاقات نگاه میکرده است. تا اینکه چشمش به این اشعار می افتد و با تفکر در سادگی شعر وپیام پرمعنایش ، بارقه های امید دهنده در این شعر را میابد و به خود آمده و تصمیم به شروعی دیگر میگیرد ومطب را ترک میکند و با اعتماد به نفسی احیا شده گام در جهت جبران مافات می گذارد و اتفاقا موفق هم میشود و ......

 "خانم دکتر اضافه کرد: من خودم به این قبیل اشعار فقط به عنوان شعر نگاه نمیکنم بلکه گاهی یک بیت شعر خوب میتواند دنیایی از رمز ورازها وراهکاری برای عبور از مشکلات و رسیدن به موفقیت ها باشد و کارِ چند جلسه مشاوره در شغل مرا هم انجام دهد مانند همین موردی که گفتم. بنا براین تصمیم گرفتم در بازسازی و توسعه ی مطب به کلینیک روانپزشکی ، برای دکور اتاق انتظار  به این شکل عمل کنم و این شعر را که خودم هم از آن انرژی میگیرم شعار اصلی این مکان قرار دهم و ...   "

حال که بهانه پست جدید وبلاگ را خواندید غزل کامل استاد هوشنگ ابتهاج به نام" در اوج آرزو" را خدمتتان ارائه میکنم:         م.ر. ندیم پور     h771

                                         ............................

در اوج آرزو

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم

وانگه چه مژده ها که به بام سحر بریم

رود رونده سینه و سر می زند به سنگ

 یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم 

لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت 

 خون می خوریم باز که بازش بپروریم

ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال 

 بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم 

 دریاب بال خسته ی جویندگان که ما 

 در اوج آرزو به هوای تو می پریم 

 پیمان شکن به راه ضلالت سپرده به 

 ما جز طریق عهد و وفای تو نسپریم 

 آن روز خوش کجاست که از طالع بلند 

بر هر کرانه پرتو مهرش بگستریم 

 بی روشنی پدید نیاید بهای دُر

 در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم 

 آن لعل را که خاتم خورشید نقش اوست 

 دستی به خون دل ببریم و بر آوریم 

 ماییم "سایه" کز تک این دره ی کبود 

 خورشید را به قله ی زرفام می بریم       هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)