پسرک خم شد و آکاردئون رنگ و رو رفته اش را از روی زمین برداشت. هنوز جای سیلی روی صورتش می سوخت. این دفعه را اشتباه کرده بود.!  ولی با چشمان خودش دیده بود که از درب پشتی تالار جعبه های  شیرینی و سبدهای میوه را به داخل می بردند. از کجا میدانست برای مجلس سوگواری است و کسی تحمل شنیدن صدای آهنگ شاد را ندارد! 

باخودش گفت: اگر میدانستم برایشان آهنگ سوزناک و غمناک میزدم. چیزی که خوب بلدم !"   چه اینکه همه این سالهای  بعدِ مرگ پدر و آوارگی را با غم و اندوه گذرانده بود.

 پس به راه افتاد و به یاد "مزارشریف" شان ، آهنگ محزون"ای نای جان" را نواخت و دور شد....!

          از مجموعه یادداشتهای"زیر پوست شهر" اثر  م. ر. ندیم پور   1386