پارک شهر parkeshahr

سایت فرهنگی ، ادبی،اجتماعی ................ "روزمره گی آفت است. سعی کنیم هر روز یک کلمه جدید بیاموزیم."

داستان کوتاه : خودشه !

خودشه! 
دراولین نگاه شناختمش. با همون ظاهری که اولین بار دیدمش. خودکار و لوازم تحریر میفروشه.کلاه لبه دار اسپرت مشکی با موی کوتاه مشکی تر، به صورت روشن و چونه باریک و چشمای سیاه و دندونای سفیدش ، خوب میومد و بقول معروف ، خوب ست شده بود.
یه تیشرت آستین بلند سبز کمرنگ که روی اون یه پیرهن آستین کوتاه سبز پررنگ پوشیده و روی شلوارکتان شش جیب یشمی انداخته و دکمه هاش رو باز گذاشته . پاچه های شلوار گشادش روی کتونیهای فیلی رنگش رو پوشونده و دایم کوله برزنتی سنگین و کهنه اش رو زمین میگذاره و از توش خودکارای جور واجور در میاره و به مسافرای مترو پیشنهاد میده.
خودشه. همون جوون ریز نقش و زبل و مؤدب که بابفیه دست فروشا فرق داره. ازبس داد زده و تبلیغ جنساشو کرده ، صداش توگلویی و گرفته و خشدار شده. 
مدتیه زیر نظر دارمش. سعی میکنم ازش برای مطلب جدیدم استفاده کنم. فقط نمیدونم چطوری تو این شلوغی باهاش سر صحبت رو باز کنم . اصلا حاضر میشه حرف بزنه؟ 
دفعه قبل که دیدمش خیلی سریع اتفاق افتاد و تا بفهمم چی به چیه ، رسیده بود جلوی صندلیم و بهم گفت: این خودکارا شیش تاش دو تومنه... روون و خوب مینویسه... ماژیک و چسبم داریم...
وقتی جنساشو به مشتریها میفروشه سعی میکنه خیلی تو چشماشون نگاه نکنه. چشمای مشکی و درشتش ، برق عجیبی داره که من با یکبار دیدن محو اون شدم و بی اختیار دست تو جیبم کردم و پول درآوردم و بهش دادم و خودکارهارو ازدستش که جلوم دراز شده بود گرفتم و متوجه شدم روی مچش با یه خالکوبی کمرنگ نوشته: فقط مادر.
«فقط مادر» ... این منو یاد خیلی آدما میندازه ، بخصوص لوطیها و آدمای عشق بازو!    اما این جوونک با این جثه ظریفش چرا اینو خالکوبی کرده!!؟
داره میرسه نزدیک من و باید یه جوری باهاش حرف بزنم.
-  ٬٬خودکار خوب بسته ای دو تومن. آقا ،خانم، ۶ تا دو تومن....٬٬
داره می رسه. موبایلمو تو دست میگیرم و روی ضبط صدا فعال میکنم و وانمود میکنم سرگرم گوشیم هستم. آماده ام ، ولی یه اتفاقی میافته. دوتا صندلی مونده به من ، پیرمردی مچ دستشو میگیره و بلافاصله میگه:  خوب گرفتمت! خودکارقلابی میفروشی؟
جوونک با ناراحتی و تقلای خاصی دستشو میکشه ، ولی پیرمرد سمج تره. 
- کجا؟ خودکارات نمی نویسه کلاه بردار!  یکی زنگ بزنه پلیس!... ها ، یه بار جستی ملخک !...
منم مات و مبهوت شدم. همه چیز خراب شد. پیرمرد سمج چنان مچ اونو گرفته و ول نمیکنه، انگار بزرگترین اختلاس گر تاریخ رو گرفته.
- ول کن پیری . ول کن میگم. کلاه بردار خودتی. اشتباه گرفتی دستمو ول کن! ...... و بدنبال اون تک و توک مسافرا هم صداشون دراومد که : ولش کن پدر جان. شاید اشتباه گرفتی.از اینا زیادن ، اینو میشناسیم ، بچه بی آزار و خوبیه...
یکی دونفر مداخله میکنن و دستشو آزاد میکنند. پیرمرد هم که میبیند صیدش پریده و مغبون شده ، با چالاکی کوله پشتی رو از زمین برمیداره و مثل یه گرویی مهم یا غنیمت جنگی به سختی بغل میگیره و دو دستشو حلقه میکنه دورش و میگه : هه ، فکرکردی از دستم خلاص شدی؟ نوچ ،،، تا پولمو پس ندی آشغالاتو پس نمیدم. آهای شماهام چیزی نمی دونین دخالت نکنین.!....
کار من سخت میشه و فرصتم داره از دست میره. باید منم مداخله کنم.نباید این جوونک بداخلاق بشه وگرنه مصاحبه مالیده. جلو میرم و درحالیکه جوونک و پیرمرد و دو نفر دیگه رو به آرامش دعوت میکنم  کنار پیرمرد مینشینم و میگم :  
چیه پدر جان؟ چرا ناراحتی ؟ جریان چی بوده؟  و با دست به جوونک اشاره میکنم که چیزی نگو. که میگه : بگو کوله مو بده. دیوونه اس مردیکه .  منم بهش میگم : هیس ! بزار ببینم چی میگه.
- خوب پدر جان از این خودکار خریدی؟
- تو کی هستی دیگه. ... آره.
- خوب. کی بود؟ کجا؟ 
- همین مترو. چار روز پیش. یه بسته خریدم واسه نوه ام. وقتی بهش دادم امتحان کرد هیچ کدوم نمی نوشت. فکرشو کن من پیرمرد خیط شدم! .. اینا دزدن ، با یه خودکار سالم جلوت مینویسن بعد یه بسته قلابی بهت میندازن.....
قطار داشت به ایستگاه نزدیک میشد و سرعتش کمتر شده بود.
- آها . الآن میدمت دست مامور ایستگاه. تو و آشغالات.
- بیخود میکنی. کوله مو بده وگرنه .....
خودمو کاملا وسط معرکه انداخته بودم. هردو شونو آروم میکنم : خوب پدر جان مطمئنی از این جوون خریدی؟
- آره ، آره خودشه... و دست تو جیب کتش میکنه و یه بسته خودکار بیرون میاره و میگه: ایناهاش. اینارو بهم انداخته....
یه جوون که هدفون رو گوششه و خودکارای پیرمرد رو میبینه یه اسکناس دو هزاری در میاره و به پیرمرد میگه: بیا بابا بزرگ، این پول خودکارات. گیر دادی ها ، ولش کن بره... 
و پیرمرد با غیظ میگه: پولتو بزار جیبت برو بده سلمونی اون موهاتو یکم مردونه بزنه! نکبت پولشو....... من پول نمیخوام. اصلا این باید بفهمه نمیتونه سر همه کلاه بزاره، آره ، حرفم اینه...
- دیدی دروغ میگی. اینا از خودکارای من نیست. من ازاین مارک خودکار ندارم.از یکی دیگه خریدی میخوای از من خسارت بگیری. من همه جنسام خوبه. .... و بعد رو به من میکنه : ببین آقا شما خودکارای منو بیار بیرون اگه یکی مثل اون پیدا کردی همه کوله منوبده به این پیرمرد. قبوله؟
منم که حالا قاضی معرکه شدم دست میبرم سمت کوله و به پیرمرد میگم: حرفش حرف حسابه. بزار ببینیم چی داره.
پیرمرد محکم دستمومیده کنار که: چی چی میگید؟ اینا هر روز یه جنس میارن که لو نرن و امثال من نتونن حرف بزنن. این شگردشونه.
قطار کاملا ایستاد و درها باز میشه و پیرمرد سمج داد میزنه : آهای یکی مامورو خبر کنه.....
آرومش میکنم و میگم : پدرجان چرا شلوغش میکنی؟ راست میگه .منم ازش خودکار خریدم و همشم سالمه . ببین یکیشم تو جیبمه و با اونی که تو دست شماست فرق داره. شما از یکی دیگه خرید کردی و این بنده خدا نبوده.اشتباه گرفتی. حالاهم چیزی نیست اون کوله رو بده تا بگم چیکار کنیم....
پیرمرد درعین ناباوری دستش شل شده و درحالیکه کوله رو ازش میگیرم زیر چشمی جوونک رو میبینم که با چشمای سیاهش داره با دنیایی از سپاس منو نگاه میکنه. و این برای من یعنی جلب اعتماد اون و بهانه ای برای یه گپ درست و حسابی. 
پیرمرد کوله رو رها میکنه و خودکارای قلابی رو تو مشتش فشار میده و میگه : مثل اینکه این وسط فقط من ضرر کردم. تو از کجا پیدات شد.؟ ....
دست میکنم توی کوله و یه بسته خودکار میارم بیرون و به پیرمرد میدم و میگم : بیا اینم یه هدیه از طرف این جوون برای نوه ات ، برای اینکه بدونی همه مثل هم نیستن... و با انگشت سبابه و شصتم به علامت پرداختن ، به جوون اشاره میکنم که خودم پولشو میدم.
غائله ختم میشه و من کوله رو به جوونک میدم و میگم همین ایستگاه که رسیدیم با هم پیاده بشیم باهات کار دارم ، که قبول میکنه.
تو ایستگاه روی نیمکت مینشینیم و اون خیلی تشکر میکنه و میگه : اگه شما نبودید بدجور اذیت میشدم. البته آخرش این بود که جنسامو توقیف میکردن و خودمو مینداختن بیرون و دستم به هیچ جا بند نبود.آخه جنسا امانت هستن ، بایستی بفروشم و پولشو تسویه کنم وگرنه سری بعد خبری نیست. دم شما گرم!...
این ،، دم شما گرم ،، رو جوری گفت که خیلی مصنوعی بنظر میاد.انگار این حرف هم به این آدم نمیاد، مثل خالکوبی ،، فقط مادر ،، روی دستش.
خیلی رک و صاف بهش نیتم رو میگم و ازش می پرسم ایراد نداره صداتو ضبط کنم؟
- راستش اگه اسمی ازم نیاری نه.
- راستی اسمت چیه؟ اینوضبط نمیکنم.
- فرید.  بعد از توی کوله دوتا شکلات کارامل در میاره و یکیشو به من تعارف میکنه و میگه: چی میخوای بدونی؟
- خب ، چرا دست فروشی میکنی؟ میدونی ، زیاد بهت نمیاد. تو الآن نباید سرکلاس درس باشی؟ تو یه جورایی با بقیه فرق داری؟...
- چه فرقی؟ 
- ببین ! من زیاد توشهر میچرخم و دستفروش زیاد میبینم. هرکدوم برای خودشون گرگی شدن و ... چه جوری بگم ، جنسشون با تو فرق داره. تو یه حالتی داری که انگار...
حرفموقطع میکنه : نه بابا چه فرقی . منم مثل بقیه ام فقط تحصیل کرده ام  و دارم کمک خرجی خونوادمو میدم همین.
قصه زندگیمونم مثل همه. همه ام  تو  یه نکبت آباد زندگی میکنیم..... و دست میبره تو جیب پیر هنش و یه نخ سیگار درمیاره و به من میگه :   میکشی ؟  و من با سرتکان دادن امتناع میکنم. 
سیگار رو بین لبهاش میگذاره و مکثی میگنه ، اما روشن نمیکنه. شاید به احترام من. شایدم اصلا نمیکشه ، بعد از لبش هم برمیداره و بین انگشتاش نگه میداره و بلافاصله می پرسه : تو از فرق ماها گفتی ، اما من از اشتراکمون میگم.  تو میدونی اشتراک ما وامثال ماها چیه؟ 
ومنتظر جواب من نمیشه و بدون این که تو چشمای من نگاه کنه  ، میگه : همه ماها بخاطر اجبار زندگی تن به این کارا میدیم. میتونی اسمشو بگذاری فقر! 
نداشتن حامی  و شایدم نداشتن شانس. ولی یه اشتراک دیگه ام داریم. همه مون داریم خودمونو فدا و فنا میکنیم تا خانواده  رو نجات بدیم.....
موقع گفتن این حرفا متوجه گوشهای ظریفش شدم که سرخ شده بود و نشانگر خجالتی بود که میکشید ولی به من اعتماد کرده بود و حالا خیالش راحته که کسی درد دلش رو میشنوه.
لبه کلاهشو کمی پایین تر میده و بعد پا روی پا میاندازه و سیگارشو با دوانگشت  و عمودی مثل یه ضرب آهنگ و به نرمی روی زانویش میکوبد و ادامه میدهد : آره ،  دوم راهنمایی رو تموم نکرده بودم که بابام از داربست افتاد ، دو روز بیهوش بود ، بعد که بهوش اومد ۷۰ درصد بیناییشو از دست داد. کسی کاری بهش نمیداد، تا رفت کوره پز خونه با چشمای کم سو مشغول خشت زنی شد. اجاره نشینی و خرج دو بچه دیگه کوچیکترازخودم ، مجال استراحت به بابام نمیداد. حالا سیکلمو گرفته بودم و رفتم دبیرستان ، که خبر آوردن بابام سرگیجه شدید داره و نمی تونه کار کنه. مادر بیچاره من جای بابامو گرفت تا خرجی خونه و بچه ها و بابای مریضمو در بیاره. با چشام 
 میدیدم که مادرم هرروز آب میشه و دیگه نمیتونستم تحمل کنم. واسه همین خودمو آماده کردمو شروع کردم به کار برای کمگ خرجی. اولاش خیلی چیزا میفروختم اما جنگیدن برای جای ثابت  و مزاحمت شهرداری و آدمای عوضی مجبورم کرد تا یه جور دیگه عمل کنم و بقول تو گرگ بشم و حقمو از روزگار بگیرم.

فهمیدم باید فیلم بازی کنم تا کسی سراز کارم درنیاره تا بتونم تو این دنیای پراز نامرد دوام بیارم. وقتی نامه و کارنامه مدرسه خواهر و برادرمو دیدم که شاگرد اول شدن و توصیه شده بود به مدرسه نمونه برن تا جزو نخبه ها بشن ، عزمم بیشتر شد تا از خودم و آرزوهام بگذرم تا اونا موفق بشن. میدونی این خودش جنگیدن برای زندگیه و میخوام یه فرصت استراحت به مادرم بدم. مادرم که با همه بدبختیا جنگید تا خونواده ما از هم نپاشه. خیلی دوستش دارم....  
میبینم که به زمین خیره شده. چیزی نمیگم تا خودش ادامه بده.
- میدونی از وقتی میام مترو کاسبیم بهتر شده ، سرعت فروشمم بیشتر شده ، قیمت که مناسب باشه مردم بیشتر میخرن. بعضی وقتا مشکل با انتظامات و اینام داریم ولی می ارزه. گاهی مسابقه دربی میشه ، خودمو میرسونم ورزشگاه آزادی ، هم بازیو میبینم ، هم بوق و پرچم و آدامسو خرت و پرت میفروشم.خیلی حال میده.یه بار قرمز میفروشم یه بار آبی.!  یه دفعه داداشمو آوردم آزادی ، پشیمون شدم.داداشمم همینطور.!!!  میفهمی که؟ ....
ساکت میشه. دیگه ادامه نمیده .  منم اصراری ندارم. هرچیو میخواستم بفهمم ، فهمیدم.
سیگارشو میذاره تو جیبش و خودشو جمع و جور میکنه که بره. 
- ما دیگه مرخصیم ؟؟ 
- آره ممنونم مصاحبه کردی. 
- همه چی بین خودمون میمونه دیگه؟ 
- آره. حتما...... 
ومن یک اسکناس ده تومنی میزارم تو جیبش و میگم : اینم پول خودکارایی که به پیرمرد دادیم.
بعد به من میگه : قابلی نداشت. این زیاده....
و من بدون گفتن کلمه ای بهش میفهمونم که باید قبول کند.
-  خدا بده برکت.
بلندگو ورود یک قطار دیگه به ایستگاه رو اعلام میکنه و اونم درحالیکه از من دور میشه کوله شو رو دوشش میاندازه و با دست تکون دادن ، میره که سوار بشه و من ازش می پرسم : 
- راستی اسمتو به من نگفتی!
- گفتم که ،، فرید ،،
- اسم واقعیتو !؟
-  یه ،، ه ،، بزار آخرش!!!
و با لبخند بیاد ماندنی اش  سوار میشود و درها بسته میشوند و من میمانم و صدای ضبط شده اش و عکسی که دزدکی از چهره اش گرفته ام.................................


 م. ر. ندیم پور ۹۷/۷/۷               h 977

۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۹:۲۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

تِِِِِِئاتر تروکاژ مهرماه1397

سرانجام تئاتر " تروکاژ "  اولین تئاتر "دوبله" در ایران با نویسندگی و کارگردانی دوست خوبم آقای  "محمدرضا قلی پور" در تالار محراب به روی صحنه رفت.

تروکاژ برنده برترین نمایشنامه از ششمین جشنواره تئاترشهر است. نمایشی صدا محور که دوبلورهای مطرح کشور روی بازی بازیگران آن صدا گذاری کرده و یک کار  نو ، انرژیک ، و جذاب را پدیدآورده اند وشما با یک اجرای زنده ولی دوبله شده روبرو هستید.

داستان قوی و خوش پرداخت و محکم آن ، لذت یک نمایش بیاد ماندنی را به شما ارایه میدهد و خاطرات نوستالژیک فیلمفارسی دهه پنجاه را برایتان تداعی میکند که حاصل ذوق و قلم توانای محمدرضا قلی پور است.

پیش از این از آقای قلی پور نمایش " کات کبود" در فرهنگسرای ارسباران بروی صحنه رفت که بااستقبال گسترده مخاطبان ومنتقدان مواجه شده بود.

نمایش تروکاژتاپایان مهرماه1397 بروی صحنه میباشد. برای خرید بلیط ورزرو جا به سایت "تیوال "مراجعه فرمایید.

     

     

           پوستر نمایش که بر اساس فیلمفارسی دهه 50 طراحی شده است

۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۰:۲۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

داستانک : جنگ داخلی

ازدحام داخل اتوبوس و فشردگی وگرمای هوا و ترافیک کند و کسل کننده ، رمقی باقی نگذاشته بود که کسی بخواهد در جواب غرغر آن مردعصبی میانسال که بسختی از یک دستگیره آویزان بود ،  چیزی بگوید.

همه ، این روزها  با افزایش نرخ دلار و سکه طلا و بهم ریختگی بازار ، ذهنشان آشفته و انباشته از اخبار بد بود. هنوز شوک اختلاسهای پی در پی و حواشی آنها برطرف نشده ،  سقوط ارزش پول ملی و گرانی سرسام آور انواع کالاها ، به مردم فشار مضاعف وارد کرده و نگرانشان کرده بود.

حالا در اتوبوس شلوغ و گرمای هوا غرغر آن مرد درمورد همه چیز ، برای مسافران خیلی تازگی نداشت و از آنچه خودشان هم میدانستند چیز بیشتری ارایه نمیداد. ذهن ها خسته تراز آنی بود که بخواهند در اینجا ادامه حرف مرد را پی بگیرند. خودشان تاقبل از سوارشدن به اتوبوس همینها را با شدت بیشتری در ایستگاه میگفتند. از اختلاس ها و دروغهای مسئولین و گرانی و افزایش نرخ همه ارزهای خارجی دربرابر ریال و  گم شدن آنهمه موبایل و لوازم خارجی از فروشگاهها و اخبار سایتها و بازار خودرو وسکه و شایعات داغتر در شبکه های اجتماعی تا ابراز نارضایتی از عدم امنیت وافزایش دزدی ها و رشوه خواری و رشد قارچ گونه آقازاده ها و فحاشی جناح ها به یکدیگر و بیکاری وعقب افتادن ازدواج جوانان و اعتیاد و تهدیدهای ترامپ وو...... و تا مقایسه احوالات امروز با قبل از انقلاب و در نهایت خدابیامرز گفتن برای آن پدر و پسر ، چیزهایی بود که باهم گفته بودند.

اما حالا آن مرد وقتی غرغرش  را به تحریمها رساند ، ادامه داد: خوب برن مذاکره کنن تا تحریمها جمع بشه. چرا مردم باید تاوان یه دندگی آقایون رو بدن !  آخه این چه وضعشه؟ هنوز تحریما شروع نشده ،  تو مملکت غوغا شده . دلار ۱۲ هزارتومن ؟؟!!  گرونی بیداد میکنه بعد آقایون میگن حبابه! اصلا تو این گرونی چطوری یه عده هزاران عدد سکه میخرن؟ حرف از تحریمای خارجیه اونوقت نخود لوبیا ولبنیات و تولیدات داخلی گرون میشه و وقتی میپرسی چرا؟! ، دوباره میگن بخاطر تحریماست!...... ٬٬

حرفاهای مرد که به اینجا رسید ،  یک پیرمرد که ظاهر تمیز و منظمی داشت و روزنامه میخواند و در ردیفهای وسط روی صندلی نشسته بود ، سرش را بلند کرد و بدون اینکه به آن مرد نگاه کند کمی رو به عقب و باصدای نسبتا بلند و واضح خطاب به او طوری که دیگران هم بشنوند گفت : « چرا نداره. جوابش ساده است. ما درگیر یک جنگ داخلی هستیم.!!! »

جوابش آنقدر غافلگیرانه بود که آن مردهم مثل بقیه سکوت کرد تا ادامه را بشنود: « شما خودتون فکر کنید ، سقوط ارزش پول ملی هم حدی داره. فقط درصورت بروز یه جنگ تمام عیار و اشغال کشور ونابودی زیرساختها ، پول اون کشور بی ارزش میشه. حتی زلزله هم اگه همه جا رو ویران کنه اینطوری نمیشه. خوب که نیگاه کنی ظاهرا وارد جنگ نشدیم و کشور اشغال نشده ولی همه مولفه های یه کشور جنگزده رو داریم !  .... اختلاسهای پی در پی بنیه اقتصادی کشور رو فلج کرده ، تضعیف و مچ گیری قوا از هم دیگه ، دخالت ارگانهای نظامی در همه امور بازرگانی و مدیریتی ، وجود پول و رسانه و املاک فراوان در دست جناح های مختلف و مخالف یکدیگر و استفاده از اونها درتقابل با هم ، حاکم نبودن قانون و وجود افراد و نهادهایی فراتر از قانون ، وتضعیف اعتماد عمومی و از همه بدتر ، روحیه فرصت طلبی و کسب درآمد از تحریهما بین بعضی از مردم و مسئولان و تجار و افراد جناح های خواهان قدرت ، باعث شده تحریمها نیامده کشور رو وارد یک جنگ داخلی کرده و اثرش رو بگذارد و ملت بیچاره تاوانش را  پس بدهد. آره جانم! این یه جنگه . بدون حضور یه سرباز خارجی. یه جنگ توسط عوامل داخلی ،!  یه جنگ داخلی!!»

کم کم زمزمه های مسافران شروع شد و در تایید حرفهای پیرمرد هرکسی چیزی میگفت : 

 « - درست میگه جنگ داخلیه ،....

 - آره اصلا ستون پنجم دشمن که میگن اینجا داره کارشو میکنه....

 - ببین اصلا بدون خائن این تحریما پیش نمیره...

 - جای اون پدر و پسر خالیه. اینقدر تو دنیا دشمن نداشتیم...

- هنوز روس و انگلیس تو این مملکت دارن کارشونو میکنن...

- حکومت دست آ...دا  باشه بهتر از این نمیشه دیگه...

- جنگه دیگه .جنگ با مردم خودمون!...دیگه دشمن میخوایم چیکار...

- خدا باعث و بانیشو ذلیل کنه...

 - آره پدر خدابیامرزم میگفت اون وقتا ...........»

 

و این گفتگوها ادامه دارد.



 م.ر.ندیم پور   ۱۳۹۷/۵/۱۱     h887


۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۲۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

سلام بر فطر

 

     سلام بر فطر


   عید سعید فطر مبارک باد


۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

شعر "سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی" ریشه در تاریخ مشروطه

 پرونده صفحه ای از تاریخ مبارزات مردم ایران در برابر استبداد که با این شعرمعروف ، در حافظه تاریخ ماندگار شد :

  ابتدا مختصری از این رویداد و افراد مرتبط با آن را بخوانید و بعد می توانید برای مطالعه و آگاهی بیشتر به" ادامه مطلب" مراجعه کنید:



«لافایت آمریکایی ایران» و «شهید‌‌ آمریکایی جنبش مشروطه ایران» هوارد‌‌ باسکرویل؛ ﻣﻌﻠﻢ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩ‌ﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ۱۹۰۸ ﺑﻪ ﺩ‌ﻋﻮﺕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻤﻮﺭﯾﺎﻝ ﺗﺒﺮﯾﺰ برای ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪ. ﻭﺭﻭﺩ‌ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺩ‌‌ﻭﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺑﻮﺩ‌ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﯽ‌ﺷﺎﻩ قاجار ﺩ‌ﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﻣﺠﻠﺲ را ﺑﻪ ﺗﻮﭖ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺍﺳﺎﺱ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﭼﯿﺪ ﻭ ﺩ‌ﻭﺭﻩ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ‌ ﺻﻐﯿﺮ ﺭﺍ ﺩ‌‌ﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﺩ‌. ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﺩ‌ﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺩ‌ﺭﺱ ﻣﯽﺩ‌ﺍﺩ‌، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ‌ﺍﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺷﺮﯾﻒﺯﺍﺩ‌ﻩ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﯿﻦ‌ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ.

ﺩ‌ﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺩ‌ﻭﺭﺍﻥ ﻣﺮﺩ‌ﻡ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺳﺘﺎﺭﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻗﺮﺧﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﺎﺩ‌ﻩ ﻣﺸﺮﻭﻃﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﺧﺎﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩ‌ﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺩ‌ﺙ ﺩ‌ﺳﺘﻪﺍﯼ ﺩ‌ﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﻮﺝ ﻧﺠﺎﺕ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ. ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﮐﻪ ﺩ‌ﻭﺭﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺩ‌ﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩ‌ﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ‌، ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩ‌ﺵ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺎﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﺮﺩ‌ﮔﺎﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺸﻖ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ‌. ﺩ‌ﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﯾﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺳﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺷﺮﯾﻒﺯﺍﺩ‌ﻩ ﺩ‌ﻭﺳﺖ ﻭ ﯾﺎﺭ ﻧﺰﺩ‌ﯾﮏ ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﮐﺮﺩ‌ ﮐﻪ ﺩ‌ﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺴﺮ ﮐﻨﺴﻮﻝ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ‌ ﺍﺯ ﺻﻒ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﺷﻮﺩ‌، ﺿﻤﻦ ﭘﺲ ﺩ‌ﺍﺩ‌ﻥ ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺗﺶ ﮔﻔﺖ: ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﻕ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ‌ﻡ، ﺯﺍﺩ‌ﮔﺎﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩ‌ﺭ ۳۰ ﻓﺮﻭﺭﺩ‌ﯾﻦ ۱۲۸۸ ﺩ‌ﺭ ﻧﺒﺮﺩ‌ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ نیروهای استبداد ﻭ ﻓﻮﺝ ﻧﺠﺎﺕ ﺩ‌ﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺷﻠﯿﮏ ﮔﻠﻮﻟﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ. ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼﻫﺎ ﺳﺨﺖ ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ‌، تشییع ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﺎﺷﮑﻮﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺩ‌ﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ‌ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩ‌ﺭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ آشوریان ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺩ‌ﻓﻦ ﮐﺮﺩ‌ﻧﺪ. مشهور است که این رباعی برای او سرود‌ه شد‌ه است که او را  "گل سرخ نصرانی" تشبیه کرده است:

سیصد‌ گل سرخ و یک گل نصرانی/    ما را ز سر برید‌ه می‌ترسانی/ 

ما گر ز سر برید‌ه می‌ترسید‌یم/     د‌ر مجلس عاشقان نمی‌رقصید‌یم/...

---------------------------------------------------------

سیصدگل سرخ و یک گل نصرانی

مارا زسر بریده میترسانی؟

  ما گر ز سر بریده می ترسیدیم


در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن

دامن ز بساط عافیت برچیدن

در دست سر بریده ی خود بردن

در یک یک کوچه کوچه ها گردیدن


هرجا که نگاه میکنم خونین است

از خون پرنده ای گلی رنگین است

در ماتم گل پرنده میموید و گل

از داغ دل پرنده داغ آجین است


فانوس هزار شعله اما در باد

می سوزد و سرخوش است و چین واچین است

یعنی که به اشک و مویه... خود گم نکنید

از عشق هر آنچه می رسد شیرین است


در آتش و خون پرنده پر خواهد زد

بر بام بلند خانه پر خواهد زد

امشب که دوباره ماه بالا آمد

می آید و باز پشت در خواهد زد


یک ساقهٔ سبز در دلم خواهد کاشت

مهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زد

صد جنگل صبح در هوا می شکفد

خورشیـــــد به شاخه ها شرر خواهد زد

شاعر: محمد اصفهانی 

قابل توجه اینکه :

این شعر ... برگرفته از شعر زنده یاد میرزا آقا خان کرمانی، است ... یعنی همان کرمانی دلاور، 

که در کنار دیگر آزادمرد کرمان، زنده یاد شیخ احمد روحی، در راه آزادی و اعتلای ایران، سر 

داد....یعنی سرش را بُریدند:

«....دو ساعت از شب گذشته، در باغ محمّدعلی میرزا، آنها را یکی یکی آوردند و زیر درخت 

نسترن، سر بُریدند و خودِ محمدعلی شاه در بالاخانه نشسته بود و تماشا می کرد...» 

[باستانی پاریزی، شاهنامه آخرش خوش است]

و الحقّ هم که این شعر او، چه وصف الحال اوست...

آفتاب به سر درخت ناربندان است

عاشق به میان کوچه سرگردان است

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی؟!...

ابروی کشیده تو را سنجیدیم

شمشیر نشان دادی و برقش دیدیم

تا ظن نبری که ما به خود لرزیدیم:

گر ما ز سر بریده می ترسیدیم

در کوچه عاشقان نمی گردیدیم

در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم                  

      


برای آگاهی از دیگرمطالب این پرونده به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب...
۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۳ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

میلاد حضرت ولیعصر عج

    میلاد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را تبریک عرض میکنیم

۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۱۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

داستان کوتاه : "جوانه امید" از م.ر.ندیم پور

 "با این دفعه ، تا الآن دهمین باریه که مامانو بردم دکتر.

آره . ازشب سال نو تا این سیزده بدر فقط پنج دفعه....

 نه .دکترش گفت : توخونه خودش باشه بهتره. زیاد اذیتش نکنید...... چه میدونم...

نه داداش . نه سعید جان . تو از اونور مملکت چه کاری ازت بر میاد.خودم یه پا پرستار شدم....

باشه.باشه.اگه لازم شدحتما."


گوشی رو با بیحالی پرت میکنم رو صندلی. حواسم پرت نایلون پراز دارو  و سرمهای مامانه.

همش این جمله دکتر که "زیاداذیتش نکنید" توی سرم طنین بدی داره. اما چهره معصومش که خوابیده بهم آرامش میده.

فکر میکنم واقعا این سال  سال بدی بود. چندتا حادثه بد داغونمون کرد. شاید اگه تنها نبودم اینقدر بهم سخت نمیگذشت. اینقدر ناامیدم نمیکرد. 

الآن که رو زمین ولو شدم  بهتر میبینم که کاغذ دیواریها درز وا کرده. مامان میگفت : مادر! این یارو همش میره گوشه حیاط یه چیزی دود میکنه و میاد یه ذره کار میکنه و میره.  مادر ! مگه این دوتا اتاق پایینی چقد کار داره؟.....


منم که درگیر جواد بودم. یه پام اوین و یه پام پیش وکیل بود.

اصرار مامان بود که دستی به سر  و  روی اتاقا بکشیم. حتی میگفت: ایشاللاه جوادهم آزاد میشه وشب عیدی باهم هستیم.

شندر غاز مستمری بابای خدابیامرزمون کفاف دوا درمون مادرو نمیداد. سرجمع با یارانه اش دو سه تا نسخه رو میشد جمع کرد. بقیه شو جواد روش میگذاشت و نمیذاشت مادر خیلی متوجه بشه.

آی آی !  چکنم با این وضع. از آخرای خرداد که حقوقای کارگرا رو ندادن ، تا این آذر ماه دیگه صبر جواد و بقیه کارگرا تموم شد و با اعتراض وتجمع جلوی در کارخونه و اون درگیری ها و .... بعدشم انگ اغتشاشگر و عامل بیگانه و دستگیری جواد و بیست تا دیگه از کارگرا !

خوب آدم دیوونه میشه وقتی میبینه شیش ماه حقوقتو نمیدن بعد که میخوای حقتو بگیری میگن پول نداریم بعد خبرش میاد سه تا از مدیرا با توله هاشون تو خارج عیاشی میکنن ، دیگه صبری نمیمونه. وای وای از این ظالما ! 

منم که دست تنها کاری نمتونستم بکنم  پولم که نداشتم تنهایی وکیل بگیرم .با ده یازده تا از بقیه زنهایی که شوهراشون بازداشت بودن با هم وکیل گرفتیم.....

دوباره کاغذ دیواری بالا سرمامانو میبینم که یه دو متری وا داده و آویز شده رو دیوار.   عه عه مردیکه با این گندکاریش زنگ زده میگه هنوز صدو بیست تومن دیگه طلب کاره. دِ  غلط کردی مردیکه معتاد دزد!

پول که نمیدم هیچ  ، باس بیاد خرابکاریاشو درست کنه......

اما الآن نه . جلوی مامان نه. ازش متنفره. پیرزن با این مریض حالیش براش غذا درست میکرده که گشنه نمونه. مثلا کارگره ، ثواب داره.......

ای روزگار اون کارگره ، جواد منم کارگره.

باید تا مامان خوابه با نوارچسب کاغذ دیواریو بچسبونم .فعلا مامان نفهمه بهتره.

حال ندارم بلند شم. گلدونای جلوی پنجره خشک شدن . این دو سه هفته اصلا یادم رفته بود آبشون بدم. به مامان چی بگم که هردفعه که حالشونو پرسید گفتم خوبن . بخصوص اون شمعدونی بزرگه  که همیشه گل میداد و یادگار بابام بود. نسرین هم دوستش داشت....

وای نسرین! یادم رفت زنگ بزنم به همسایه روبرویی. بچه ام این چند وقت خیلی بهش سخت گذشته. خدا عمرش بده این ماریا خانم همسایه روبرویی رو . فقط به اون اعتماد کردم و نسرینو سپردم بهش . اونم بعد فوت شوهرش تو تصادف تریلی الآن دوسالی هست که تنها شده. هنوز سی و پنج سالش تموم نشده.خیلی مهربونه. نسرین هم دوستش داره. بجز پنجشنبه جمعه که نسرینو با خودم این ور  و  اونور میکشیدم ، اگه اون نبود نمیتونستم هم به مادر برسم هم دنبال کار جوادو بگیرم.......


"ممنونم ماریا جون . ایشاللاه جبران کنم. خدا شوهر مرحومتو بیامرزه....  تو درست میگی . اصلا هر وقت با تو حرف میزنم آروم میشم.  بخدا تو مثل خواهر میمونی برام.......شرمندتم... حتما. حتما. ممنونم.... نه . نه ...دیگه گریه نمیکنم...باشه .. میخندم چشم میخندم..... خوبه؟...... قربونت برم...."


خیالم راحت شد. یعنی خیالم راحت بود فقط دوباره دلم قرص شد. ماریا خیلی مهربون و پر از انرژی مثبته. همیشه میگه : امیدوار باش ! اوضاع اینطوری نمیمونه. درست میشه. فقط برای اینکه دلت محکم بشه به نشونه ها توجه کن. ما اعتقاد داریم اگه تو یه روز سه تا نشونه مثبت دیدی ، بدون خبر خوبی که منتظری بهت میرسه. این یه جور نذر دلیه . یه جور فاله. شبیه فالگوش شما.....

منم هرروز منتظرنشونه های مثبتم. گاهی اصلا یادم میره. ولی امروز حواسم بود.به دلم افتاده یه طوری میشه.نمیدونم چی ولی با روزای دیگه فرق داره. 

فقط اگه فکر و خیال بذاره ، اگه این دلشوره های همیشگی ، ترس از .... اصلا یادم میره خودمو. دیگه نمیخوام تو  آینه نیگاه کنم .صورت استخونی دستای خشن و ترک خورده موهای سفیدک زده. همش میگم اگه جواد منو اینجوری ببینه.... نه نباید اینطوری ببینه.  وگرنه میگه: دستای نازت چرا خشن شده؟ فقط دستای مرد باس خشن باشه تا خانوم خونه لطیف و مادرونه بمونه. بهش چی بگم. بگم قالی ابریشمو با سرعت و زحمت تمومش کردم و پولشو زدم به زخم زندگی؟ بگم از بس راه پله مردومو تمیز کردم برای خرجی و دکتر دوا ؟ بهش بگم تو که گفتی یه کلمه هم از داداشای جیره خورت کمک یا وساطت نخوام ، فکرشو کردی چطوری باید وقتی اون تو هستی ، این زندگی رو بچرحونم؟ بهش چی بگم؟ بگم چقدر درمونده وتنها بودم و یه حامی میخواستم. مرد خودمو میخواستم. پشتیبانی شو ، آغوششو ، آرامش و نفسشو.... امروز بعد همه خریدام میخواستم یه کرم ترک دست و یه رنگ مو بخرم ، دوبار خیط شدم  ، کارتم موجودی نداشت. نمیخوام گریه کنم. ولی اشک امونم نمیده..... خدایا ... ای خدا بریدم .به این وقت اذان چاره سازی کن....

مغرب شده ، دوباره نمازمو با فکروخیال خوندم . ولی حس میکنم آرومترم .پاشم یه چایی بذارم. رطب عسلی هم که گرفتم .مامان با چاییش دوست داره بخوره......

یعنی کی زنگ میزنه؟ درو باز میکنم. خانم رستگار با دختر کوچیکش جلو درن . خانم رستگارهمسایه سرکوچه مامانه.معلم قرآن زینبیه. خیلی هم دست بخیره تو این مدت یه وام بدون بهره هم برام جور کرده که هنوز چارتا قسطش مونده و عقب افتاده و خودش پرداخت کرده. بهش بدهکار وشرمنده ام.

این بارآخری ، شب عید تو خونه مردم راه پله تمیز میکردم که زنگ زد و گفت رفتم به مادرت سربزنم دیدم حالش خوب نیست رسوندمش بیمارستان. تو هم خودتو برسون...... خدا خیرش بده .همین سکته دوم مامان بود. اگه دیر رسیده بود....

 " رعنا خانم ،  رعنا جون! کجایی عزیزم ؟ سلام کردیما ! "

بخودم میامو شرمنده تر میشم... -  سلام خانم رستگار. ببخشید تورو خدا .یه لحظه حواسم نبود. شرمنده. شما خوبین؟ با زحمتای ما؟...

 " دشمنت شرمنده. مال مفت خوراش شرمنده. نه تو  و شوهر زحمتکشت. 

دیدم چراغ خونه مامان روشنه فهمیدم از بیمارستان اومدین. خواستم احوالی بگیرم بعد این یه کاسه سمنو رو برات آوردم که با بقیه خانوما تمام شبو همزدیم و برای رفع گرفتاریها دعا خوندیم و اتفاقا ذکر شما وحاجات شما هم بود. با نیت نوش جون کنید ونذر کنید که اگه حاجتتونو گرفتید تو نوبت بعدی شما هم سهیم بشید به حق پنج تن انشاالله."

الآن که تو کاسه سمنو انگشت میزنم ومیخورم ، به خودم میگم این دومین نشونه مثبت امروزه. اولیش که وکیلمون گفته بود منتظر پیامک من باشید یه کارایی داره انجام میشه. وحالا نشونه سوم اگه برسه... ای خدا اگه برسه من زنده میشم. ای خدا دلمو روشن کن ، من تو این سمنو سهیم میشم.

انگار صدای مامانه... آره منوصدا میکنه. اومدم مامان .اومدم قربونت...

 - رعنا  رعنا مادر این موبایلت ویز ویز میکنه.ببین کیه....

  - ... ماریا بود مامان. احوالتو پرسید.

و مامان همینطور که آروم  سمنوشو میخورد زیرلب اونو  و خانم رستگارو دعا میکرد.

راستشو نگفتم ماریا واسه چی زنگ زد. زنگ زد یادآوری کنه ببینم "لوبیای امید" جوونه زده یا نه. دوهفته پیش یه قوطی مقوایی کوچیک خارجی بهم داد و گفت: تو این قوطی بذر یه لوبیای خارجی درشته مثل لوبیای سحرآمیز توقصه ها. اگه با نیت اونو سه روز یه بار آب بدی ، بعداز دوهفته جوانه میزنه ونشونه خیلی خوبیه و بعدش میتونی اونو تو گلدون بکاری. نمیدونم چطوری اونو آب دادم ولی الآن که اومدم توآشپزخونه .. خدای من.. جوونه زده . قد چار انگشت بالا اومده و پوسته درشت قهوه ای رنگ لوبیا بهش چسبیده .به ساقه سبز و برگای مینیاتوری. همونطوری که ماریا میگفت: اگه جوانه بزنه مابهش میگیم جوانه امید و این نشونه خیلی خوبیه...

 -خدایا ما که امسال عیدی نگرفتیم تو خودت به ما عیدی بده.

مادر اینو گفت و داره خوابش میبره. سوندشو عوض کردم و داروهاشم دادم.چراغو خاموش میکنم و کنار تختش تو رختخوابم وول میخورم. همش منتظرم.شاید بیخودی . شایدم هیچ خبری نشه. نسرین چطور میخوابه. کاش صبحونشو حودم بهش میدادم. همش نگرانم. کاش......

 - رعنا  رعنا مادر! این گوشی تو  بود وز وز کرد؟

 چشممو میمالم .نفهمیدم کی خوابم برد . مامان چرا بیداره؟ اون نگرانتر از منه؟

- مامان مامان پیامک از وکیل اسدیه. مامان نوشته ... م ...با ... از صبح...  آزاد ...تبریک ...

مامامامامان. جواد فردا آزاد میشه. مامان قربونت برم آزاد میشه.. خدایا شکرت ... 

دیگه نمیتونم حرف بزنم فقط میدونم دست گردن مامان کردم و اشکامون با هم یکی شده....

حالا اذون صبحو میشنوم .سرم رو پای مامانه .داره نشسته نمازشو میخونه و منم نمیخوام ازش جدا بشم...

چقدر کار دارم.تا ساعب یازده که بخوام برم استقبال هنوز وقت هست. پیامک از بانک میاد که صد تومن به کارتم واریز شده.ناشناسه.فکرمو مشغول کرده ولی خوشحالم.

دوباره بقول مامان ویز ویز موبایل . پیامک مدیر ساختمون خیابون بالاییه. صد تومنو اون بعنوان عیدی برام واریز کرده. خدایا شکرت.

ویز ویز بعدی . ماریاست. نوشته گل یادت نره. 

جواب میدم : باشه .یه زحمت برات دارم عزیزم.  دارم با رنگ مو میام پیشت....

 از مامان و خانوم رستگار خداحافظی میکنم و میزنم بیرون.... الهی بامید تو.


                 نوشته م.ر.ندیم پور   14-1-1397                                        h988

 پ.ن :  اسامی شخصیتهای داستان اتفاقی است.

      
۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۳۵ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

نوبهار

.

.

۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

شعر انتقادی : ما و مرگ/ از : م.ر.ندیم پور

📖✍ شعر:  ما  و مرگ

از: م.ر.ندیم پور📚


از آنروزی که دنیا گیر جنگ است

دمادم نسل ما هم رنگ رنگ است


بیاندیشم مگر این چندروزه

بهایش کشتن و تیر و خدنگ است؟


قضا را یک خروس بی محلی

ندا داده که اینک وقت جنگ است


از آن  ور  ینگه ی دنیا به ایران:

سزای کارتان بمب و تفنگ است!


ز مرگ ما را مترسان ای ترامپک !

جواب  وق وقت  یک  کیش وسنگ است


برامان مرگ هر روز است و هر روز

که الفت داده جام شرنگ است


پراید و ریزگرد و آب مسموم

هوای سربی و سرهای منگ است


هواپیما و سانچی و پلاسکو

مدام این زلزله ها دم به زنگ است


و این یارانه و سهم عدالت

خودش دق گلوگیری جفنگ است


سرطان هم فزون گشته شب و روز

و این خود جان مردم را خدنگ است


محیط زیستی دیگر نمانده

طبیعت را فقط عکس پلنگ است


جوان وپیر ما در جوی ها نیز

شنا کرده ز تأثیرات بنگ است


در این وانفسی مرگ و خرابی

مدیر دزد  گرم شوخ وشنگ است


بسی سیمان و آهن جای باغات

تراکم را فروخته چون زرنگ است


از آن دوران محمودی چه گویم

که یاد آوردنش هم نار وننگ است


ز (ب-ز) تا برادر خاوری ها

همه مدیون قانون های لنگ است


هزاران برده از جیب معلم

و چون کارآفرینی در فرنگ است


سپرده پول مردم را ببردند

و شیخش غرق اوهام و مشنگ است


درآنجایی که جیب قاضیانش

بسان معده وال و نهنگ است


کنون از مرگ گفتن پیش ماها

بسان مهملی خرد و دونگ است


هنر در نزد ما مردم همین است

که از جام عزا مست و ملنگ است


مگر از  جیب غیب دستی برآید

گشاید کار اوضاعی که تنگ است


٬٬ندیما٬٬  انتقاد آهسته تر کن!

که سر بر روی تن بودن قشنگ است.

............. محمدرضا ندیم پور  ۱۳۹۶/۱۲/۴...........

پ.ن : 

ب-ز=بابک زنجانی

دونگ= دروغ

خدنگ=تیر ، نیزه

 ینگه دنیا= آمریکا

جیب= گریبان ، سینه

۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۳۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

معرفی کتاب: بانکدار فقرا اثر: محمد یونس برنده جایزه صلح نوبل


درسال 1983 محمدیونس، " بانک گرامین" را باهدف اعطای وام های بسیار ناچیز به فقیرترین قشرمردم بنگلادش تاسیس کرد و 23 سال بعد، به پاس خدماتی که برای ریشه کن کردن فقرانجام داد، جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.
این کتاب به داستان الهام بخش زندگی مردی پرداخته که دریافته بود که حتی وام های اندک هم میتواند زندگی فقیرترین افرادرا هم تغییر دهد.
یونس با حمایت از ایده های کارآفرینانه وکسب وکارهایی که افراد با راه اندازی آنها میتوانستند برای همیشه خود را از چنگال فقر نجات دهند ، به کمک فقرا شتافت. در سال 1976 بود که یونس ازپول خود، 27 دلار به 42 نفر از ساکنین یک روستای کوچک وام داد و همین اتفاق منجر به تاسیس"بانک فقرا" گردید.این روستاییان برای خرید مایحتاج کسب وکارابتدایی خود، تنها به چنددلارناقابل نیازداشتند. این وام ناچیز به آنها کمک کرد تاخودرا از چرخه فقری که گرفتارش بودند، نجات دهند.
یونس با این باور که اعتبار حق مسلم همه انسانهاست،راه حل خودرابرای کمک به فقرای سراسر جهان پیشنهاد داد :
متناسب با وضعیت فقرا به آنها وام دهید.آنها را با اصول مالی ضروری آشنا سازید وبعد با چشمان خود ببینید که فقرا چگونه به خودشان کمک خواهند کرد.
ایده های یونس کارساز بود. بانک "گرامین" درمجموع ، شش بیلیون دلار به هفت میلیون خانوار در مناطق روستایی بنگلادش اعطای وام نمود. امروز بیش از250 بانک وموسسه مالی در حدود صد کشور،برنامه های اعتباری را که برگرفته از اصول "گرامین" است، اجرا میکنند. این بانکها دست به دست هم داده اند تاریشه های فقر را از این جهان خاکی بیرون بکشند وبرای همیشه بخشکانند.
          برگرفته از یادداشت پشت جلدکتاب
                                    ----------------------------------------------
                                 ---------------------------------------------------
پ .ن :
این کتاب شاهکاری در نوع خود در جهان سوم محسوب میشود و ایده های خوب با زبانی داستانی و ساده برای آگاهی بخشی ورشد فکری و مالی مردم ضعیف در بر دارد بطوری که اگر در کشور ما بدون دست اندازی وفقط از جنبه حمایتی وآموزشی آن توسط حکومت ، برای مردم اراِیه شود، ما هم بدون شعار های پر زرق وبرق تو خالی و بطور عملی میتوانیم فقر را از مناطق محروم کشور براندازیم!
شناسنامه کتاب:
نام: بانکدار فقرا          نویسنده: محمد یونس  (برنده جایزه صلح نوبل2006)
مترجم: لیلا وطن دوست     ناشر: انتشارات گرایش تازه چاپ دوم1392
           
۲۲ دی ۹۶ ، ۰۱:۵۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

داستانک چندخطی

                     

تراژدی معرکه


سراسیمه خودش را به میدان رساند

نگران بود

و مردم درحال پراکنده شدن.

مرشد و پهلوون 

قیافه هاشون مثل مجسمه .

و حدسش درست بود

 یک فاجعه.

بچه مرشد

روی زمین خوابیده بود

زمزمه مردم:

،، نمیدونست مار تو همون کیسه است،،

نمی دونست

نمی دونست!


م.ر.ندیم پور ۲۱-۹-۹۶              h869

----------------------------------------------

برزخ زندگی


شبیه امسال بود

وعده های پارسالت

شنبه تا پنجشنبه

هربار که پرسیدم: 

بلاخره ما کی میرویم؟

و تو گفتی:

بعداز چهلم ، اصلا بعداز عید!

وهنوز هم  و  امسال هم، 

دراین شهر غریب

دستفروشی میکنیم

بدون پدر!....


  م.ر.ندیم پور    ۲۲-۹-۹۶             h870

------------------------------------------

عشق جعلی


انگار ترفندش گرفته بود

دختر که پیاده شد

شیشه را پایین داد

و به کنایه گفت:

هی!  چی شد که رد نکردی؟

 و دختر گفت:

اما تو ، ٬٬ رد٬٬ شدی!  از همه چی،

از این امتحان، 

و رفت!

م.ر.ندیم پور   ۲۲-۹-۹۶              h871

۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

شعر: تلنگر باران از: م.ر.ندیم پور

                                     

دلم می خواهد

دستم را از پنجره بیرون کنم

و نوازش بی تکلف باران را

احساس کنم

واحساس کنم ، درد 

دیگر واژه منسوخی است،

که فقط رمز بیان،

 نبودن ها

 نرسیدن ها و نیامدن ها باشد.

دلم میخواهد

باران 

آهنگ زیبای هستیش را

 به من  بیاموزد

به من که

 همیشه

 فراموش میکنم!


              م.ر.ندیم پور ۲-۹-۹۶.                        h777

۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

ع

۲۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

تسلیت هموطن!

تسلیت هموطن!

زلزله مهیب ، داغ وفراق

به کلام نمیتوان بیان کرد...

کرمانشاهان عزیز....

خدا صبرتان دهد.

۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

پنج سبک مدیریتی ضد توسعه در ایران...

✍ *پنج سبک مدیریتی ضد توسعه در ایران*✍


✍بنا بر اعلام آمار رسمی در حال حاضر بیش از ۴۴۰ هزار نفر به عنوان مدیر در دستگاههای اجرایی کشور اشتغال به کار دارند. 

✍این در حالی است که تعداد کارمندان کشور ژاپن با جمعیت ۱۲۷ میلیونی جمعاً ۳۰۰ هزار نفر است و ما در ایران با ۸۰ میلیون جمعیت حدود ۱/۵ برابر کل کارمندان ژاپن، فقط مدیر داریم 


✍پنج  شیوه مدیریتی ضد توسعه در کشور  که باعث توقف و ایستایی در روند توسعه یافتگی کشور هستند.


عبارتند:


✍۱- مدیران معامله گر و بی هویت

مدیرانی هستند که از سبک پوشش تا طرز سخن گفتن خود را با گفتمان دولت ها تنظیم می کنند و دوری و نزدیکی به گروه ها و افراد ذی نفوذ سیاسی را با شامه قوی خود می سنجند که چه زمانی راهنمای چپ و چه زمانی راهنمای راست را بفشارند.


✍این تیپ مدیران از همه بیشتر تحول کشور را قفل می کنند. اخلاق، جوانمردی و پایبندی به قیود انسانی هرگز در قاموس این مدیران جایگاهی ندارد.

✍ این ها را باید دلالان سیاسی و اقتصادی نامید. برای ایشان هرگز مهم نیست چه کسی در رأس کار باشد. مهم تارهای در هم تنیده ای هست که روی آن می غلطند و از منابع و مزایای دولتی و بیت المال ارتزاق می کنند. وقتی پای اصلاح طلبی در میان باشد، ژست اصلاح طلبی می گیرند و وقتی اصول‌گرایی روی بورس باشد، گوی سبقت را از اصول‌گرایان می ربایند.


✍پیش چشم این جماعت معامله گر، دغدغه های اخلاقی، ملی و میهنی، پیشرفت کشور، جوانمردی و وطن پرستی خنده‌دار ترین واژگان است. تنها دو چیز در نظر این مدیران مقدس است: ما باشیم و منافع ما برقرار باشد!


✍۲- مدیران پاره وقت و از راه دور

این دسته از مدیران اگر چه به اسم مدیر تام و تمام یک سازمان یا اداره هستند اما واقعیت چیز دیگری است. دو روز تدریس در دانشگاه، یک روز مشاور یک شرکت، دو روز سفر کاری! اینان سازمان خود را از راه دور اداره می کنند. این مدیران سعی می کنند سازمان را با ساعات حضور خود تنظیم کنند.

✍ گاهی از خود می پرسم در حکم کارگزینی این مدیران مگر فوق العاده مدیریت و سایر مزایا بابت «یک ماه کار تمام وقت» پرداخت نمی شود پس چگونه می پذیرند که نیمی از هفته را در محل خدمت نباشند و از این مزایا برخودار شوند؟


✍۳- مدیران قبیله ای و عشیره ای

این بلیه همیشگی سازمان های دولتی و اجرایی در کشور ماست. مدیری فقط همشهری های خود را به کار می گمارد و امور عشیره خود را رتق و فتق می کند.

✍ این دسته مدیران هیچ گونه درکی از نگاه ملی به مسائل ندارند. ایران و آینده کشور را در روستا و زادگاه خود می بینند. وقتی با یک ارباب رجوع یا کارمند سازمان خود مواجه می شوند که در زمره همشهریانش نیست، گویی با یک غیر ایرانی و بیگانه طرف هستند. ماحصل فامیل گرایی چیزی جز تضییع حقوق مردم و جلوگیری از شایسته سالاری نیست.


✍۴- مدیران آکادمیک و غیر اجرایی

این قبیل مدیران از مدیریت فقط دانش آن را به ارث برده اند. مدیران دانشگاهی اما کم توان و غیر اجرایی! به همه چیز از منظر مسأله و موضوع پژوهشی نگاه می کنند. سازمان را با کلاس درس اشتباه گرفته اند. 

✍نمی دانند که منابع، زمان و انرژی در حدی نیست که به پای افکار و آرمان های انتزاعی آنها تلف شود. این مدیران نمی دانند در کنار ارزشمندی نگاه پژوهشی به مسایل، سرعت عمل هم مهم است. این مدیران به اسم کار علمی، خواسته یا ناخواسته فرصت های طلایی توسعه را می سوزانند.


✍ *۵- مدیران ترسو و مطیع*

مدیرانی که می بینند و می‌دانند نتیجه تصمیم مقام مافوق آن ها چقدر زیان بار است *اما به دلیل شخصیت ضعیف و منفعل خود هرگز لب به نقد و نظر نمی دهند*

                                              منبع: اینترنت


BT com

۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۶:۱۷ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

داستان نقاش باتجربه و مردم شهر....

گویند در زمانهای قدیم روزی ، یک استاد نقاش چیره دست و باتجربه ، رو به شاگرد ممتازش کرد و گفت:

اکنون تو  به جایی از مهارت رسیده ای که همه فنون نقاشی را آموخته ای ودیگر ایرادی در کارهایت وجود ندارد و من دیگر چیزی برای آموختن به تو ندارم وتو خودت یک استاد شده ای.!

شاگرد دانا با خود اندیشید این مطلب را باید دیگران بگویند و برای محک خود ، یک نقاشی زیبا کشید ودر میدان شهر نصب کرد و زیر آن نوشت: لطفا اگر ایرادی در این تابلو میبینید در آن قسمت یک ضربدر بگڌارید تا اصلاح کنم!

 غروب وقتی برگشت ، دید که در سراسر قسمتهای تابلو علامت ضربدر خورده است. بسیار دلگیر شد و به سراغ استادش رفت و ماجرایش را شرح داد.

استاد باتجربه لبخندی زد و گفت: یک نقاشی ساده تر بکش تا ببریم و درمیدان نصب کنیم.

شاگرد چنین کرد و بهمراه استاد آنرا در میدان نصب کردند و اینبار استاد درکنار آن یک قلم مو و مقداری رنگ گذاشت و زیر آن نوشت: لطفا اگر ایرادی در تابلو میبینید با قلم و رنگ ، آن را اصلاح بفرمایید!

آنها رفتند و غروب بازگشتند و شاگرد با تعجب دید به تابلو  و رنگها دست نخورده است!

آنگاه استادش به او گفت: ببین تا زمانی که از مردم خواستی ایراد تابلو را بگویند ، همه ایراد گرفتند. اما زمانی که از مردم خواستیم ایرادی را اصلاح کنند، همه درمانده شده یا از آن فرارکردند. کارتو هیچ نقص و ایرادی نداشت ولی این را بدان :   همه انتقاد کردن و ایراد گرفتن را بلدند و این آسان ترین راه است. اما کمتر کسی هست که راه اصلاح کردن را بلد باشد. به یاد داشته باش همیشه مردم عادی همینطوری هستند و کار استادان و اندیشمندان و اصولا کارسازندگی ، با آنان به سختی پیش میرود و نیاز به بردباری دارد. تو برایشان ناشناس بودی ، اما زمانی که مشهور شدی ،آنها همیشه چشم بسته هم تو را تایید میکنند حتی اگر خطایی در کارت باشد.پس آخرین درس من به تو بردباری و نحوه بر خورد با منتقدانت میباشد.

    بازنویسی و تفصیل از : م.ر.ندیم پور

۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۳۵ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

موسیقی آرامشبخش و نوستالژیک " صبح در مادرید Morning in Madrid"ازگروه Nightnoise که بدنبالش بودید+دانلود

موسیقی زیبایی که بارها از صداوسیما شنیده اید و احتمالا بدنبال نام وخالق و دانلود آن بوده اید. 

این آهنگ دلنشین مثل دیگر آثار خارجی بارها از صدا وسیما و بشکلی مزورانه وبدون معرفی اثر ، پخش شده و حسرت دانستن شناسنامه آن را بردل مخاطبان گذاشته است. اما در این دوران و به لطف فضای مجازی بسرعت میتوان یک اثر هنری را شناسایی کرد.

نام این موزیک روح نواز : "صبح در مادرید Morning in Madrid" اثر فاخر از گروه " نایت نویز Nightnoise" میباشد.   

       

هارمونی سازهای ویولون و فلوت وپیانو ، این اثر را ماندگار کرده وبا هر بارگوش دادن حس غم وشادی همراه باطراوت شنیداری را به مخاطبش عرضه میکند.

ملودی گوش نواز این موسیقی به آن قابلیتی بخشیده که بارها و درسراسر جهان بر روی تصاویر وکلیپهای متنوعی از ان استفاده میشود و حس نوستالژیکی از غم وشادی را در شنوندگانش زنده میکند.

ضمن تشکراز سایت محترم والا موزیک ، این موسیقی فاخررا برای شنیدن ودانلود از طریق وبلاگ پارک شهر دراختیارتان قرار میدهیم.

       برای شنیدن ودانلود فایل mp3    اینجا  را کلیک کنید

                          م.ر.ندیم پور                                    h789      parkeshahr.blog.ir


۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۵ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

معجزه خداوند در درمان بیماریها با چای ،، کامبوچا ،، که خودتان میتوانید تهیه کنید.


قارچ کامبوجا: (اکسیر طول عمر و درمان بیماری ها)
به درخواست دوستان عزیز قارچ کامبوجا هم تولید و آماده عرضه شد.لطفا برای آشنایی با این قارچ معجزه گر توضیحات را بخوانید.
آشنایی با قــارچ معجزه گـر کــامبوجــا (اکسیر طـول عـمر و درمان بـیـماری ها) کامبوجا یک منبع غذایی و نوعی نوشیدنی شفابخش باستانی بر مبنای چای سبز است که با نوعی باکتری و قارچ مفید، تخمیر پیدا میکند که منشا آسیایی دارد. این معجون در طی مسیر خود تا دنیای غرب شگفتی های درمانی زیادی را از خود نشان داد. در پی درمان بیماریهای جدیدنام هایی چون قارچ معجزه گر و اکسیر طول عمر به آن داده شد. اکثر پزشکان و حکیمان نوشیدن کامبوجا را برای تمام بیماری هاتوصیه می کنند. اما باید توجه داشت که نه کامبوجا و نه هیچ یک از محصولات دارویی طبیعی، داروی همه ی دردها نیستند. تندرستی یعنی ایجاد تعادل در جسم و روح و عواطف انسان. دلیل اینکه یک بیماری معالجه می شود این است که علت آن کشف و  آثارش، یکی یکی از بین برده می شود.شربتی مانند کامبوجا درصورتی می تواند مفید واقع شود که بین رژیم غذایی و نحوهزندگی و رفتار شما تعادل برقرار باشد. یکی از مواردی که درباره کامبوجا ادعا می شود تقویت سیستم ایمنی برای کمک به درمانبیماریهاست. کامبوجا از طریق پاک سازی خون و تقویت کلیه ها سموم بدن ما را از بین میبرد و نقش عمده ای در فعال کردن روده ها و کل دستگاه گوارش دارد.و گفته می شود اثر آن در پیشگیری و درمان بیماریهای سرطانی و قلبی و عروقی و بسیاری از بیماریهای دیگر در دنیا شناخته شده است.اینکه کامبوجا روز به روز  هوادان بیشتری پیدا کرده و بعنوان منبع حیات شناخته شده است، آدمی را به هیجان می آورد. این موجود زنده ی عجیب، شربت حیات بخش و گوارایی تولید می کند که در خانه و توسط تمام افراد خانواده به آسانی قابل تهیه است.

                     
برخی از خواص نوشیدنی کامبوجا: 
1تقویت سیستم ایمنی       

.2هضم آسان پروتئین ها، چربی ها و قندها

3. افزایش طول عمر

4.کاهش چربی خون

5.جلوگیری از سرطان معده و روده

 6پیشگیری از نشانه های نامطلوب یائسگی

7.درمان آب مرواررید

.8درمان ناهنجاری قلبی

.9درمان اختلالات بی خوابی

10.درمان دیابت

11.موها را سیاه کرده و از ریزش می کاهد

12.پیشگیری از تولید سنگ مثانه و ناراحتی های کبد

13.درمان بواسیر

14چین و چروک پوست را بر طرف می سازد

15.بهبود ورم مفاصل

16.درمان آبله و زونا

17درمان ترشح غدد عروقی پا

18درمان انواع آبسه

19درمان کبد چرب کمتر از 3 ماه

20.کاهش ناراحتی های قلبی

21.میزان قند خون را تنظیم می کند

22.درمان نارسایی‌های کبد وکلیه

23.تنظیم فشارخون

24.عامل لاغر شدن و کنترل وزن

25.جلوگیری از پیشرفت برخی سرطان‌ها و ایدز

26قارچ کومبوجا عاملی مؤثر در پیشگیری از سکته‌های قلبی  است

27.افزایش جریان خون

28. برطرف کننده ناراحتی‌های عضلانی

29. سرفه‌های آسمی را می کاهد

30. حساسیت اعصاب دردناک و ضعف اعصاب را بهبود می‌بخشد.

31. بیماری نقرس را درمان می کند

32. فلجی ام.اس MS را درمان می کند.

33. روماتیسم و درد مفاصل را درمان می‌کند

34. صبح ها هنگام برخاستن از خواب انرژی بیشتری را احساس می‌نمائید

35. قوای میل جنسی را افزون می کند و....

        

قارچ کومبوجا عاملی مؤثر در جلوگیری از سکته‌های قلبیشناخته شده 
به اعتقاد پزشکان ”کومبوجا“ همان اکسیر حیات بخشی است که دستیابی به آن همیشه آرزوی بشر بوده است.
مصرف آن از ریزش موها، چین و چروک پوست و سختشدن رگ‌ها، مفاصل و عضلات که از علایم بالا رفتن سن و پیریجلوگیری می‌کند.

در واقع با مصرف ”کومبوجا“ طول دوران جوانی افزایش می‌یابد وزمان پیری دیرتر فرا می‌رسد. پژوهشگران و پزشکان برای اثبات این نظریه به طول عمر افراد در مناطقی که در آنجا به‌طور سنتی،قارچ کومبوجا به‌صورت محلول در نوعی نوشیدنی استفاده  می‌شود اشاره می‌کنند. آنها می‌گویند: بسیاری از کسانی که در مناطق کوهستانی قفقاز یا مناطق روستائی سیبری مانند ”یاکوتایا“ در اوکراین، تبت یا اسپانیا زندگی می‌کنند بیشتر از یکصد سال سن دارند و یکی از دلایل این طول عمر استفاده از قارچ ”کومبوجا“ است. البته پزشکان این موضوع را نیز نادیده نمی‌گیرند که شرایط اقلیمی و ژنتیکی نیز در این مورد نقش عمده‌ای دارد.
اگرچه ”کومبوجا“ نوعی قارچ است اما در واقع به شکل نوشیدنی مورد مصرف قرار می‌گیرد، یک نوشیدنی ساده که ترکیبی است از چای معمولی و شکر که با استفاده از قارچ کومبوجا تخمیر شده و ساختار شیمیائی آن تغییر کرده است. گزارش‌های علمی بسیاری که تاکنون درباره قارچ کومبوجا نوشته شده است نشان می‌دهد که به عقیده پزشکان این مواد در فرآیند شیمیائی بدن نقش مهمی ایفاء می‌کنند آنها معتقد هستند چای کمبوجا یک ماده غذائی مکمل به حساب می‌آید که مصرف آن سیستم دفاعی بدن را تقویت کرده و موجب جلوگیری از بیماری‌ها می‌شود.
حتی FDA(وزارت غذا و دارو)برروی تحقیق کرده است ودر موردخواص آن علاقه مند بوده است.

            


طریقه مصرف:


به منظور سالم زندگی کردن بهتر است که به مدت 3هفته در هرماه (21 روز) روزانه یک فنجان قبل از غذا بنوشید و یک هفته مصرف را قطع نمایید. به منظور رفع ناراحتی های خاص مانندمشکلات دفع، ضعف کبد، رماتیسم، نقرس و تصفیه خون توصیهمیکنیم که روزانه حدود دو فنجان (400 سی سی) طی سه تا شش ماه بنوشید و بعد به مدت یک ماه قطع و مجددا شروع کنید. ضمنا این قارچ در عرض 11 هفته پرورش یافته و قابل تکثیر است.


طرز تهیه چای کامبوجا


با 10 لیوان آب جوش 2 پیمانه چای (سیاه یا سبز) دم می کنیم، سپس 10 لیوان چای را از صافی رد می کنیم و در یک کاسه بلوری یزرگ میریزیم و یک لیوان شکر و 22 قاشق غذاخوری سرکهسیب به آن اضافه می کنیم. وقتی مایع ولرم شد، قارچ کامبوجا را در آن قرار می دهیم و با دست کاملا آن را در سطح مایع پهن می کنیم و ظرف حاوی نوشیدنی را به مدت یک هفته در یک جای تاریک (مانند کابینت آشپزخانه) و گرم (دمای اتاق) قرار می دهیم و روی آنرا با یک پارچه توری (اکسیژن باید به قارچ برسد) می پوشانیم تا گرد و خاک یا چیز دیگری در آن نریزد. بعد از یک هفتهقارچ جدیدی بوجود می آید که بعضا روی سطح کاسه را می پوشاند. در این زمان نوشیدنی آماده شده و باید قارچها را از داخل  آن در آوریم و نوشیدنی را از صافی پارچه ای عبور دهیم و در یخچال بگذاریم و میل کنیم.

               

 

آیا اندازه و شکل قارچ اهمیت دارد؟
خیر؛ مادام که قارچ از یک مادر سالم به وجود بیاید، هیچ مشکلی وجود ندارد. یک تکه قارچ به اندازه 5 تا 100 سانتیمتر مربع به خوبی عمل خواهد کرد. گاهی قارچ بچه ای که از مادر جدا می شود،  دارای سوراخی است که توسط حباب هوا و یا پارگی ایجاد شده است. این قارچ نیز بدرستی عمل خواهد کرد.

چنانچه برای مدتی به سفر برویم چه اتفاقی می افتد؟
 
قارچ کومبوچا، چنانچه در مایع کومبوچا و در ظرف در بسته در یخچال باشد به مدت 3 تا 6 ماه در حال استراحت بسر خواهد برد. لازم است فضای خالی بین قارچ و در ظرف وجود داشته باشد.

چند بار می شود از یک قارچ استفاده کرد؟
حدود 5 تا 6 نوبت؛ زیرا بیش از این تعداد دفعات نمی تواند بدرستی عمل کند. همیشه یک قارچ بچه سالم در یخچال داشته  باشید تا در موقع لزوم از آن استفاده کنید.

شنیده ام که طرف صاف قارچ باید رو به بالا باشد. آیا فرق  می کند که کدام طرف رو به بالا باشد؟
 
در هر دو حالت قارچ جدید بر روی قارچ قبلی تشکیل می شود. در هر حال پرده های نازک و لزجی در سط زیرین قارچ پدید می آید. بهتر است طرف صاف قارچ رو به بالا باشد.

آیا قارچ نیاز به هوا دارد؟
بله، چنانچه کومبوچا را در قفسه گرم نگهداری می کنید در آن را کمی باز بگذارید تا هوا جریان داشته باشد. شیشه را نبندید ولی با پارچه ای روی آن را بپوشانید و با کش محکم کنید. بدون وجود اکسیژن، در جریان تخمیر، قارچ فعالیتی نخواهد داشت و شرایط  نامساعد منجر به تشکیل کپک خواهد شد.

وقتی می خواهم به قارچ دست بزنم، آیا باید انگشترهایم  را در بیاورم؟
این کار ضروری نیست. حتی می توانید قارچ را با قیچی تمیز ببرید و یا آب را در قوری برقی با المنت فلزی بجوشانید. فقط در جریان  تخمیر است که نباید از ظروف استیل و یا آلومینیومی استفاده کنید (ظرف آلومینیومی تحت هیچ شرایطی برای استفاده در تخمیر توصیه نمی شود).

آیا زنان حامله و بچه شیرده می توانند کومبوچا بنوشند؟
 
بهتر است با پزشک خود مشورت کنید. طی این دوره از مصرفکافئین بپرهیزید. بنابراین، می توانید از انواع چای گیاهی مانند مقدار کمی برگ تمشک، گل قاصدک، اقطی و گورگیاه استفاده  کنید. از بکار بردن انبه بپرهیزید، زیرا ممکن است منجر به سقط جنین شود.

اگر کومبوچا ترش شد چه می شود؟
 
این امر نشان می دهد که بیش از زمان لازم نگهداری شده است.  در این حالت قابل خوردن است و ضرری ندارد و می توانید برای مطبوع کردن طعمش مقداری آب و یا آب میوه به آن بیفزایید. دفعه بعد زودتر به سراغ آن بروید. بهترین موقع وقتی است که نه ترش  باشد و نه شیرین.

آیا در خلال تخمیر باید در جای تاریک باشد؟
برای جریان تخمیر احتیاجی به نور نیست. حتی نور می تواند موجب تأخیر در تخمیر شود. ثابت شده است که انواع قارچهای  تک سلولی و ذرات موجود در کومبوچا، نسبت به نور خورشید و پرتو فرابنفش حساس اند؛ بنا براین حتماً آن را در سایه نگه دارید.
 


نکات مهم: دستها باید کاملا تمیز باشد از ظرف یا قاشق فلزی نباید استفاده کرد هیچگونه جسم خارجی نباید در ظرف باشد در طول یک هفته نباید ظرف را تکان بدهیم یا مایع را هم بزنیم قارچها را در ظرف شیشه ای در بسته می توانیم داخل یخچال به مدتطولانی نگهداری کنیم.

            

                   بهترین نوع آن برروی درخت کشت میشود

      

     +  این مطلب گردآوری شده از مطالب مختلف در اینترنت است وما با خلاصه سازی و افزودن عکسهای مربوطه منتشر کردیم.

         لطفا این معجزه طبیعت را جدی بگیرید!

                                                      Parkeshahr.blog.ir


۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

گنج کلام


من به خاطر چیزهای کوچک شکرگزاری کردم و 

هرچه بیشتر شکرگزاری کردم . فراوانی بیشتری به زندگی ام سرازیر شد.زیرا بر هر چه تمرکز کنید گسترش می یابد و هنگامی که  روی خوبی های زندگیتان تمرکز کنید , مقدار بیشتری از آن را خلق خواهید کرد .

وقتی آموختم بی تفاوت به آنچه در زندگی ام رخ می دهد, فقط سپاسگزار باشم ، فرصت ها , روابط و حتی پول به سمت من سرازیر شد.


اپرا وینفری 

+ + + + + + + + + + + + + + + + + + 

پ . ن :   این مطلب قبلا در قرآن  مختصر و مفید آمده:

            ،،  لَئِنْ شَکرْتُمْ لَاَزیدَنَّکمْ .. ،،

۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور

ادبیات قرآنی. ،، ثواب ،،


اکثرمردم ثواب را همچون کارت آفرین مدرسه و جایزه خدائی تصور میکنند!

 اما معنای ثواب در قرآن همان نتیجه و بازتاب عمل بد یا خوب در وجود آدمی است، 

همانطور که ثواب غذا خوردن کسب انرژی،

 ثواب پرخوری سوء هاضمه،

 ثواب ورزش تقویت جسم 

و ثواب اعتیاد بیماری و مرگ است. 

هدف از خواندن قرآن فهمیدن پیام آفریدگار خود و عمل به آن است .

 ،، مرحوم مهندس بازرگان ،،

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۱۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا ندیم پور