در جایی خواندم:

عارفی را دیدند مشعلی و جام آب دردست،

پرسیدند:کجا می روی؟  گفت: می روم با

این آتش ٫بهشترابسوزانم ، و با این آب  ٫ 

جهنم راخاموش کنم، تامردم،  خدا را فقط

بخاطر عشق به او بپرستند،نه بخاطر خوشی

دربهشت وترس از جهنم...!